جلوه های بهار،
در شعر و اندیشه ی علامه اقبال
دستگیر نایل
امروز از جمله کتاب خوانان و شعر دوستان، کسی نیست که با نام علامه اقبال لاهوری شاعر و فیلسوف نام اشنای نیم قاره ی هند، اشنا نباشد. این شعر اقبال که می گوید: _ نه افغانیم و نی تُرک و تتاریم // چمن زادیم و از یک شاخساریم تمیز ِ رنگ و بو، بر ما حرام است // که ما پرورده ی یک نوبهاریم این شعر، نماد وحدت و شعار انسان دوستی، فرا قومی و فرا ملیتی و در نظر نداشتن رنگ و پوست و مذهب و ایین کسی، این اندیشه را تداعی می کند که « آدمی» زاده ی یک نسل و « آدم » است و گوهر هستی ما، یکی است و قوم و مذهب و ملتی را بر ملت دیگری بر تری نیست.اقبال مانند هر شاعر هندی و پارسی گوی ،با طبیعت، بهار، زنده گی و انسان، عشق می ورزیده و انها را دوست می داشته است.خامه ء چالاک، روان و فصیح این شاعر بلند نظر نشان می دهد که چگونه در کار بُرد واژه ها ، مصطلحات معمولی و مروج زبان پارسی چه در سرزمین بزرگ هند و چه در دیگر قلمرو گوینده گان این زبان تسلط داشته است.در سروده های اقبال، ترکیب ها و استعاره های بدیع و زیبا مانند: آتش نژاد، شعله ء افسرده، یک نیستان ناله، عجمِ رمیده بود، تجلی راز حُسن، خانه ء نور، درد آشنا، داغِ تمنا، و مانند این ها فراوان بکار برده شده اند.
در هنر شاعری اقبال بیشتر هدف این است که امور اخلاقی، فضایل معنوی، فلسفه و حکمت، عرفان و تعلیمات دینی را تبلیغ نماید.در واقع اقبال، شخصیت چند بُعدی است که می خواهد هم تبلیغ اخلاق و دین و عرفان نماید و هم در میدان شاعری زور آزمایی کند.هم فیلسوف باشد و هم عارف و ادیب وهم یک متفکر دینی یی تجدد پسند و مردی ازادی خواه ، عاشق میهن و ارزش های دینی با بیان اندیشه های نو گرایانه باشد.در بیان اندیشه های عرفانی، اقبال معتقد به ( وحدت الوجود ) و به اصطلاح خودش ( خودی) است که در کنار بیان اندیشه های ذوقی ، اندیشه های عرفانی خود را هم بیان می کند.اقبال شاعر طبیعت، زنده گی و زیبایی ها است.او همه اشیاء و پدیده ها را متحول زیبا و دل انگیز می بیند.بهار، کوه، دشت و دمن، سبزه ولاله و گل، باغ و راغ همه در نظر او زیبا و دوست داشتنی اند: _ رخت به کاشغر گشا، کوه و تَل و دَمن نگر // سبزه جهان جهان ببین، لاله چمن چمن نگر باد بهار موج موج، مرغ بهار، فوج فوج // صلصل و سار، زَوج زَوج؛ بر سر ناروَن نگر و در فصل بهار است که ذوق مستی و باده گساری میکند ، غزل می سراید و دیگران را نیز در این بزم فرا میخواند: _ فصل بهار این چنین، بانگِ هزار این چنین // چهره گشا غزل سرا، باده بیار این چنین بادِ بهار را بگو، َپی به خیال من بَرد // وادی دشت را دهد نقش و نگار، این چنین و از زنده گی، چنین فهم و درکی بما می دهد: _ شبی زار نالید ابر بهار // که این زنده گی، گریه ئ پیهم است درخشید برق سُبک َسیر و گفت // خطا کرده یی، خنده ء یکدم است ندانم به گلشن کی بُرد این خبر ؟ // سخن ها میان گل و شبنم است بهار اقبال، بهار رنگ و بو نیست. بهار عشق، بهار جستجو ها، بهار تحول و دیگر گونی ها ، زدودن نفرت از دل ها و صفای اندرون و پاک ساختن دل از حسد، کینه، و غبطه خوردن به جاه و مال و منال مردم است.لذا تماشاگر بهار و گلستان شعر او، نیز ادمی باید باشد با صفا و صمیمی با دلی آگنده از عشق و محبت، جستجو گر و دیگر اندیش.اگر چنین نباشد، لذتی از باغ و بوستان او نخواهد برد.بلکه زیان خواهد دید: _ زیان بینی ز سَیر بوستانم // اگر جانت شهید جستجو نیست نمایم انچه هست اندر رگ گل // بهار من، طلسم رنگ و بو نیست در سروده های اقبال ( لاله)، نماد آزادی خواهی، روشنی و نمایشی از زیبایی های طبیعت است: _ لاله ئ این چمن، آلوده ی رنگ است هنوز // سپر از دست مینداز که جنگ است، هنوز _ نخستین لاله ی این نوبهارم // پیاپی سوزم و داغی که دارم به چشم کم مبین تنهایی ام را // که من صد کاروان گل، در کنارم