فرهنگی
-
فولکلور ها
بی بی مهرو در نزدیکی میدان هوائی کنونی در زمانه های قدیم دو قبیله زندگی مینمودند. در سمت شرقی میدان افراد مربوط به ملک میر افغان و درسمت غربی آن قبیله مربوط به ملک افضل خان سکونت داشتند. فاصله بین این دو قبیله در حدود دو کیلومتر بود. ملک میر افغان یک دختر نهایت مقبول و زیبا داشت که « مهرو » نام داشت . ملک افضل یک پسر حسین داشت که در شجاعت و دلاوریشهرت داشت که محمد اعظم نام داشت. در یکی از روزهای عید قربان تعدادی ازموسپیدان به خانه ملک افضل خان رفتند و پس از صرف نان و چای به ملک افضل خان گفتند کهآنها حاوی یک پیشنهاد ی هستند. آنها اظهارداشتند که طوریکه دیده میشود بین شما وملک میرافغان از سالیان متمادی کشیدگی وآزردگی موجود است. اکنون که شما یک پسر جوان در خانه دارید و ملک میر افغان هم صاحب یک دختر رشید و جوان است، برای اینکهاین کشیدگی ها از بین برود ، پیشنهاد می نمائیم تا وصلت این دو جوان را فراهم سازید، تا ریشه این دشمنی ها خشک شده و در عوضبین ما دو قبیله پیوند های دوستی دائمی برقرار گردد . ملک افضل خان این پسشنهاد موسپیدان را پذیرفت و با همراهی این موسپیدان راهی خانه ملک میر افغان شدند. آنها به نشنانه دوستیچند راس گاو را با خود بردند تا درآنجا قربانی نمایند. ملک افضل با افرادش از طرف قبیله ملک میر افغان مورد استقبال گرم قرارگرفت وبه استقبال ایشان فیرهای هوائی صورت گرفت. ازتحکیم روابط دوملک اهالی منطقه بسیار خوشنود گردیدند. پس از صرف غذا ، ملکافضل رو بطرف ملک میر افغان کرده گفت : برای رفع کدورت ها و دشمنی ها و به احترام روز عید و موسپیدان از شما تقاضا می نمایمتا پسرم محمد اعظم خان را به اصطلاح به غلامی تان قبول فرمائید. من هم در زندگی ام یک پسر دارم و شما هم در زندگی صرف یکدختر دارید. باشد تا با وصلت این دو جوان نهال دوستی دربین ما سبز شده باعث خوشیختی ما و تمام افراد قبایل ما گردد. ملک میرافغان پیشنهاد را پذیرفت ولی در زمینه خواهان دوهفته وقت شد تا با دخترش در زمینه صحبت نموده و سپس تصمیم اش را بهاطلاع ایشان برساند. حاضرین به شادمانی و فیرهای هوائی پرداختند و عصر آنروز ملک افضل با افرادش به خانه مراجعت کرد. ملک میر افغان که بالای دخترش اعتماد کامل داشت و فکر نمیکرد که دخترش سخنش را رد کند ، خانم و دخترش را فراخواند و گفت : طوریکه میدانید من با ملک افضل از سالیان متمادی دشمنی داشتم. وی روز عید به خانه ما آمد و آشتی کرد . وی ضمنا یک پیشنهاد رابا خو آورده بود که من برایش وعده دادم تا به پیشنهادش در مدت دو هفته جواب مثبت بدهم. دخترش گفت کار بسیارنیک شد. بگو به بینم این پیشنهاد چیست. پدرش گفت حال وقت آن نیست البته بعد از ختم روز عید این مطلب را بهشما خواهم گفت. « مهرو» دختر زرنگ و هوشیاری بود و به کنه مطلب پی برد ومی دانست که ملک افضل پسر جوانی دارد. مهرو دستان پدرش را بوسیدهگفت ، پدرجان من روز چهارم عید منتظر پیام شما هستم. روزچهارم عید دخترملک میرافغان به پدر گفت که تمام دختران قریه به گندم دروی میروند و اگر اجازة شما باشد ، من هم در نظر دارم تابا ایشان به خوشه چینی بروم. ملک میرافغان روی دخترش را بوسید و گفت که تعدادی از دختران در خارج قلعه منظر تان هستند. برو تاآنان بیشترمنتظر نمانند. مهرو پس از تشکری از پدرش مرخص شد. زمانیکه به کشتزار رسیدند هرکدام به خوشه چینی و گندم دروی پرداختند. مهرو در اخیر یکقطعه زمین مشغول خوشه چینی بود که یک پسر جوان و رشید را در برابر خود دید که با پدرموسپیدش ایستاده است. مهروسلام دادهپرسید : درو گر هستند؟ موسپید گفت نه خیر این قطعه زمین از ماست. و این پسر منست. مهروگفت : پدرجان اسم شما چیشت ؟ مرد گفت من خواجه محمد نام دارم و اسم پسرم عزیر است . مرد ریش سپید پرسید خودت کیستی؟ مهرو گفت : من مهرو نام دارم و دختر ملک میر افغان هستم. عزیر پسرخواجه محمد با دیدن مهرو عاشق دلباختة وی شد و مهرو نیز با نگاه های عاشقانه توجه عزیز را بخود جلب میکرد. گویا هر دودر یک نگاه با هم دلداه بودند. هردو محو جمال یکدیگر شدند و کوشیدند تا موقع را مساعد ساخته با هم زمینه صحبت را مهیا سازند. مهرو به عزیز گفت که از دیر زمانیست که از زبان دختران قریه و والدینم در مورد شما شنیده ام. من همیشه در آرزوی دیدار شما بودم. عزیز گفت که پدرم موسپید است و من همه روزه وی را درینجا کمک میکنم. اگر خواسته باشی من را همه روز در اینجا میتوانی ملاقاتنمائی. بسیارسخنان عاشقانه بین دو دلداه رد و بدل شد. شامگاهان مهرو به خانه رسید و پس از صرف طعام ، پدرش رو بطرف دخترکردوگفت : مهرو جان تا به حال درمورد پیشنهاد سوال نکردهای ؟ مهرو گفت : یگانه روزخوشی در زندگی ام امروز بوده است و ازینرو در مورد پیشنهاد شما فکر نکرده ام. پدرش انگیزة این خوشی را جویا شده پرسید. وی جواب داد که وی ساحة زیاد مزرعه کشت گندم را درو کرده است و خوشحال است.…
بیشتر بخوانید » -
تاریخچه دانشگاه کابل
سلسله شفیع – دانشجو اقتصاد دانشگاه کابل، بزرگترین و قدیمی ترین مؤسسهٔ آموزش عالی در افغانستان است که در سال ۱۳۱۱ هجری خورشیدی مطابق با ۱۹۳۲ میلادی تاسیس گردید. در این سال نخستین پایه دانشگاه کابل با تاسیس دانشکدهطبی،…
بیشتر بخوانید » -
-
یاد روزگاران قدیم بخیر
زلمی رزمی یاد وطن، خانه و شهر، یادخانه های پدری،خانه هایی که درش بروی مهمان خوانده و ناخوانده بازبود، همه…
بیشتر بخوانید » -
دیدارهمکاران رادیوتلویون و افغانفلم
نگاه های بسیارصمیمی و آشنا ، آغوش های باز و اشکهای شادی پدیدآمده از دیدار دوباره، فضای سالون قشنگ باشکوه…
بیشتر بخوانید » -
جوی شیر کابل
اداره راه سوم قبل ازاسلام مردم کابل به منظور کشت وزاعت ازدوطرف دریای کابل نهر های آب کشیدند که یکی…
بیشتر بخوانید » -
نازولی زوی
عبدالحمید مومند بابا نازولی زوی نه اخلي ادب او د سوري نخل نه نيسي رطب ونيو مه شه هغه زوی…
بیشتر بخوانید » -
مصاحبه با صابره آرش ابراهیم خیل هنرپیشه افغان فلم
ترتیب دهند : اداره فصلنامه راه سوم در سال هاى ١٣٦٠ افغان فلم بانوى را در نقش مركزى فلم ” حماسهء عشق ” به بينينده گان معرفى نمود. او در ميان دشت لإله با پيراهن آسمانى رنگ و گيسوان بلند سياهش نمودار گرديد. در انتظار محبوبش گيسوانش را گل ميزد و گوش به آواز سم هاى اسب نشسته و راهش را ميديد. او نقش مزارى دخترى را إيفا ميكرد كه عاشق فرزند دشمن بود، دشمنى كه داغش صرف با خون شستنى بود، مگر مزارى به عشقش ادامه ميدهد تا آنكه با وحشتناك ترين شك بدست پدر كشته ميشود. ميان روز بود كه تماس تيلفونى برقرار نمودم ، آواز مهربان به تماس جواب گفت، خودش بود. صميمى و مهربان كه از واژه هايش عطر محبت مى طراويد. پرسيدم : بانو صابره آرش ، اگر ممكن صابره آرش را از آغازين سفر زنـدگـيش تا امروز براى خواننده گان معرفى كنيد؟ با خندهء گفت : در سال ١٣٥٠ خورشيدى در شهر كابل ديده در خانوادهء روشن پا به عرصهء وجود گذاشتم . مکتب ابتدای را در بهرام الدین شهید و مکتب عالی را در لیسه سوریا به اتمام رسانیده ام . درپهلوی مکتب از سن دوازده سالګی به هنر روآوردم و از صنف شش بنا بر علاقه شخصی خودم زیرا فامیل مخالف فعالیت های هنری من بودند به فعاليت هاى خود ادامه دادم. برای این انتخاب خود خیلی مبارزه کردم با وجودیکه در خانواده روشن داشتم مگر با تاسف که شرایط محیطی در افغانستان از همان زمان برای فعالیت های هنرى بانوان تنگ بود. بنا بدون مبارزه رسيدن تا يك مقام براى من كه يك بانو هستم محال بود. به رسم سوْال دوم پرسيدم ؛ چى انگيزه باعث شد كه راه هنر را انتخاب نموديد؟ با خنده گفتند: علاقهء اصلى من هنر هفتم يعنى موسيقى بود وانگيزه كه به سينما و رسانه هاى تصويرى روى آوردم همين علاقه ام به موسيقى و آواز بود. دلیل علاقهء مفرط ام به آواز خوانى یکی از هنرمندان ذګور بودند، آواز و حنجرهء وى باعث ميشد تا راهء براى ديدن اين هنرمند بجويم و رفته رفته بسوی مطبوعات رفتم و كار بجاى كشيد تا ممثل و بعد هم هنرپيشهء سينما گردم. با تاسف در آنزمان دستيابى به هنرمندان كارى سهل نبود . با شوخى پرسيدم : عشق مطرح بود؟ با همان لحن مهربان در جواب گفتند: علاقه به این هنرمند از روی انس بوده و فکر میکردم که آن آواز ملكوتى مرا به يـاد چهچهء بلبلان باغ مى انداخت. باز هم براى تنوع صحبت با شوخی پرسیدم : عشق كه در ميان نبود، زیرا این روز های خیلی عشق ها کور و قبل از دیدن اتفاق می افتد.…
بیشتر بخوانید » -
تحلیل فلم ادویه تند
نوشته: خاتول مهمند ادویه تند (مرچ مصاله ) با کارگردانی کتان مهتا فلم ایست محصول سال ۱۹۸۷ و ژانر این فلم در هند بنام (parallel cinema ) سینمای موازی شناخته میشود. در این فیلم بازیگرانی همچون ، نصیرالدین شاه، سمیتا پاتیل ، هوم پوری ، سوریش اوبروی، دیپتینوال، پارش راوال ، سوپریا پاتاک دینا پاتک، موهان گوخاله، ایفا نقش کردهاند. این فلم روایتگر اوایل هندوستان تحت استعمار انگلیس ، دهه 1940 میباشد. مکان آن منطقه در کجرات ، با صوبه دار متکبر(نصیرالدین شاه) که بیشتر به باجگیر محلی شباهت دارد با افراد دژخیم اش که گاه و ناگاه مردم روستا را به ستوه می آورده اند. صوبه دار ( نصیرالدین شاه ) مرد زنباره که مدام زنان قریه را زیر شیر چشم میگیرد و هرچند گاهی از آنها استفاده غیر مشروع میکند،بزودی چشم وی به سونی بهایی ( سمیتا پاتیل) که در حاشیه دریا مشغول آب بردن است میخورد، سونی بهایی ( سمیتا پاتیل ) زنیباهوش ، زیبا و قوی است. اعتماد به نفس و درک او نمیگذارد تا فریب صوبه دار او را آلوده بسازد. نفوذ صوبه دار میان اهالی قریه در حدیست که قدرت نهایی روستا محسوب میشود و ( موخی { سردار روستا })، (سورش اوبروی) مطیعفرمان وی میباشد. روستاییان که زیری خط فقر زندگی دارندتمام تلاش خود را می کنند تا زندگی خویش را با بخور و نمیر سپری کنند ، مگر صوبه دار بهطور ناگهانی بار مالیات سنگینی بر شانه های آنان می اندازد. روستاییان که بیشتر بی سواد و بی اطلاع از جهان خارج هستند و با دیدن یک پایه گرامافونی که نزد صوبه دار میباشد با حیرت زدهترین گی او را به خدا میدانند. تنها فرد باسواد در روستا مدیر مکتب (بنیامین گیلانی) است که اصرار به آموزش کودکان ، حتی کودکان دختر دارد ، باری همسر ( سردار {موخی}) یگانه دختر خود را به مکتب ثبت نام می کند ، اما توسط (سردار {مورخ}) مورد سرزنش قرار می گیرد، چی سردار مانندهمه مردان دیگر آن روستا معتقد است که دختران نباید به مکتب فرستاده شوند! برادر کوچکتر موخی (موهان گوکاله) که او نیز در خفا دختری از طبقه پایان اجتماع را دوست دارد، روزی از مدیر مکتب ( بنیامینگیلانی) معنای کلمه سواراج ( آزادی) را می پرسد). (بنیامین گیلانی ) اوضاع بد منطقه را مثال زده برادر موخی را خبردار از در بند بودن آنها بدست صوبه دار میکند. صوبه دار و افرادش روزمره به روستا حمله برده از غذا تا مواشی و لباس مردم را به یغما میبردند. صوبه دار مردی مغرور و بیرحم که از قدرت خود به هر طریق ممکن سو استفاده می کرد روستاییان مجبور میساخت تا او را راضی نگهدارند. روستاییان مکلف بودند تا به طور مرتب مهمانی هایی را برای او و افرادش برپا کنند ، غالباً با هزینه و هدایا های چیز و ناچیز خویش رااز دام او می رهاندند. از جانب دیگر روستاییان مکلف بودند تا برای جلب رضایت صوبه دار زنان را که او از میان قریه انتخاب میکرد بهدلربایی وی بفرستند.…
بیشتر بخوانید » -
نواب بانو «نیمی» ستاره زیبا و شکسته نفس بالیوود
ترجمه متن : خاتول مهمند نواب بانو، که بیشتر با نام هنری «نیمی» شناخته میشود، بازیگر سینمای هند بود که در دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ در فلم هایهندی به ستارهای بزرگ در کنار مدهوبالا و دیگران جایش را ساخت. او یکی از بازیگران زن برجسته «دوران طلایی» سینمای هند بود. او با بازی در نقش شخصیت های زیبا و روستایی محبوبیت پیدا کرد، اما در ژانرهای متنوعی مانند فلم های فانتزی و اجتماعی ظاهرشد. بهترین بازیهای او در فیلمهای Sazaa (1951)، اولین فلم تکنیکی کالر هندی Aan (1952)، Uran Khatola (1955)، Bhai-Bhai (1956)، Kundan (1955)، Mere Mehboob (1963)، Pooja Ke است. فول (1964)، آکاشدیپ (1965)، و بسانتبهار (1956). راج کپور کارگردان نامور سینمای هند نام او را از «نواب بانو» به «نیمی» تغییر داد. در اصل «نواب بانو» در آگرا در خانواده ای مسلمان به دنیا آمد. مادرش خواننده و هنرپیشه معروف به وحیدان بود. او با صنعت فلم ارتباط خوبی داشت. پدر نیمی، عبدالحکیم، در بخش نظامی کار می کرد. نام تولد نیمی «نواب» توسط پدرکلانش داده شده است در حالی که مادرکلانش «بانو» را اضافه کرده است. نیمی در کودکی خاطراتی از دیدار از بمبئی داشت و مادرش با محبوب خان و خانوادهاش که در تجارت فلم سازی برجسته و تأثیرگذار بودند،…
بیشتر بخوانید »