جنس مونث و غیریت زن در خانواده

طارق. ن

مناسبات اقتصادی بر پایه‌ی مالکیت خصوصی،‌ باعث ظهور خانواده تک همسری و کمرنگ شدن تیره‌ی مادری شد. حق مادری که برپایه مناسبات اقتصادی مالکیت اشتراکی بود؛ جای خود را به حق پدری در مناسبات مالکیت خصوصی داد و باعث شد که تیره‌ی پدری و خانواده‌ی تک همسری، اهمیت بیشتری پیدا کنند. 

در مناسبات اقتصادی مالکیت اشتراکی، نسب از طریق مادر انتقال پیدا می‌کرد؛ اما در مناسبات مالکیت خصوصی این ویژگی نیز به پدر انتقال پیدا کرد. انتقال نسب از طریق پدر به فرایند حفظ ثروت در خانواده و تیره‌ی پدری کمک کرد و باعث تمرکز قدرت بیشتر به دست جنس مذکر شد. 

این تحول نه تنها در ساختار قدرت قبیله، به جنس مذکر جایگاه بهتری داد؛ بل‌که حفظ ثروت در تیره‌ی پدری و خانواده تک همسری نیز از وظایف جنس مذکر گردید. چون حفظ ثروت خانواده و تیره‌ی پدری از طریق جنس مذکر ـ به دلیل انتقال نسب از طریق پدر ـ امکان پذیر بود. جنس مذکر به عنوان «‌ خودی » و جنس مونث به عنوان «‌ دیگری » در سطح مناسبات خانواده،‌ تیره و قبیله ظهور کرد. 

جنس مونث که نسب از طریق او به دلیل مناسبات اقتصادی و اجتماعی امکان پذیر نبود و نیز خانواده تک همسری اجازه‌ی ازدواج جنس مذکر و مونث از یک پدر را نمی‌داد؛ دختر خانواده به عنوان عامل بالقوه در خروج ثروت از خانواده تک همسری و تیره‌ی پدری شناخته شد. دختر به عنوان عضو بیگانه برای ازدواج از خانواده‌ی پدری خارج شد و چون از لحاظ خلق و خوی با خانواده شوهر یکی نبود؛ در خانواده شوهر نیز به عنوان «‌ دیگری » در مقابل اعضای «‌خودی»‌ ظهور کرد.

این سیر تاریخی جنس مونث را برای برآورده شدن نیاز‌هایش مجبور ساخت که در هر دو خانواده در تلاش آن باشد؛ تا جایگاه عضو «‌خودی» را کسب کند. این تلاش مستمر؛ اما نه چندان مفید باعث آن شد که جنس مونث به خودسانسوری و خود کنترولی رو بیاورد.  

این فرایند، حق انتخاب کنش لازم که براساس نیازهای جنس مونث است؛ از او گرفت و زن هر روزه در تلاش حفظ ارزش‌های خانوادگی است؛ تا جایگاه عضو «خودی» را به دست آورد. داشتن این جایگاه در مناسبات درون خانوادگی به دلیل ارتباط‌های عاطفی به جنس مونث احساس آرامش می‌دهد و مهمتر از آن که به یک سلسله آزادی‌های رفتاری و همچنین امکانات مادی دست می‌یابد. 

گرچه این نگرش فرهنگ پدرسالارانه در جامعه‌ی فیودالی افغانستان در لایحه‌هایی از عاطفه و محبت پنهان است. اما در زمانی که زنی از خانواده پدر و شوهر خواهان میراث خود شود؛ به شدیدترین وجه ظهور می‌کند. 

جایگاه جنس مونث به عنوان «دیگری» در فرهنگ پدرسالار پنهان کاری می‌شود و این تصور را خلق می‌کند که زنان همیشه علاقه‌مند تسلط جنس مذکر بر خود هستند و تبعیت از جنس مذکر در ذات جنس مونث نهفته است. اما با واکاوی متوجه می‌شویم که جنس مونث در تلاش به دست آوردن،جایگاه عضو «خودی» در خانواده است که منتج به تسلط مرد بر وی می‌شود.

غیریت زن که در نهایت منتج به خودسانسوری و خودکنترولی می‌شود؛ امکان شناخت خود و دیگری را از جنس مونث می‌گیرد و او را به پرتگاه دوگانگی هویتی و شخصیت نزدیک می‌کند و همیشه به عنوان یک ابژه‌‌یی (مفعول شناسا) تحت کنترول در روابط اجتماعی حضور پیدا می‌کند که بستری برای سوژه شدن (فاعل شناسا) را ندارد.  

گرچه جنس مونث از طریق احترام گذاشتن به مالکیت خصوصی جنس مذکر، امکان حضور به عنوان عضو خودی در خانواده پدری و شوهر را به دست می‌آورد؛ اما در مقابل نه تنها باید از هر نوع ثروت خانواده چشم‌پوشی کند؛ بل‌که باید مالکیت خصوصی جنس مذکر را بر تن و روان خود نیز بپذیرد. این واکنش از یک امر بیرونی در فرایند تربیت، تبدیل به یک امر درونی در جنس مونث شده و به فرایند شی‌سازی تن‌اش در خانواده می‌انجامد و جنس مونث شناختی شی‌گونه از تن خود به دست‌ می‌آورد. 

سیر تاریخی که جنس مونث را به «دیگری» بودن در سطح ارتباط قبیله، تیره و خانواده فروکاسته است؛ نه تنها امکان شناخت را از او گرفته است؛ بل‌که او را گرفتار نوعی نوستالوژی خانواده‌گی ساخته است و با وجود آن که از لحاظ علمی نسبت به مرد تنوع خواه‌تر است؛ اما در تشکیل و حفظ خانواده وفاداری بیشتری از خود نشان می‌دهد. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا